يكم: كارستان
پس از عزل وزير بهداشت وقتي خبرنگاران از سخنگوي دولت، درباره امكان ادامه تغييرات پرسيدند، آقاي دكتر غلامحسين الهام با تلميحي به آراي صدرالمتألهين گفتهاند كه «بنیاد عالم بر اساس تغییر» است. اينكه در «دولت مشائي» كسي بتواند از حكمت صدرائي، سخن بگويد، خود كاري كارستان كرده است.
البته ايشان احياناً اين سخن را بر سبيل مطايبه گفتهاند تا هم به سوال پاسخ داده باشند و هم پاسخ روشني نداده باشند. بنابراين اندكي مزاح در پاسخ به «الهام» به ويژه اگر حكمتآميز باشد، ملال نخواهد افزود. اگر هم ملال افزايد، آن را كه عوض دارد، گلايه را نشايد!
دوم: ميرداماد
ميگويند جناب میرداماد، چون رحلت فرمود، در پاسخ به پرسشهاي ملک قبر به زبان حكمت پاسخ ميداد. ملک از پاسخهاي او چيزي نفهمید و به خدا شكايت برد. نيما يوشيج اين ماجرا را به شعر آورده است:
میرداماد شنیدستم من
که چو بگزید بر خاک، وطن
بر سرش آمد و پرسید از او
ملک قبر که: «من ربک؟!»
«استقصی است!» بدو داد جواب
استقصات دگر زان مُتقن
حیرتش آمد از این حرف ملک
برد این واقعه پیش ذوالمَن
که زبان دگر این بنده تو
میدهد پاسخ ما در مدفن
آفریننده بخندید و بگفت:
«تو به این بنده من حرف مزن
چونکه در عالم دنیا هم بود
حرف ها زد که نفهمیدم من.»
سوم: حكمت سينوي
حكماي «مشائي»، از جمله «حكمت سينوي» حركت بنيادين را نميپذيرفتند. شيخ الرئيس، ابن سينا در «شفا» قاطعانه حركت جوهري را ناممكن و آن را امري موهوم مي دانست. زيرا به زعم وي پذيرش حركت هيولا و جوهر، به منزله فقدان «امتداد» و «پايداري» آن مي بود و فرض پذيرش وجود انقطاع و فاصله هيولا در گذر زمان را نوعي اجتماع نقيضين «بودن و نبودن» تلقي ميكرد.
مشهور است كه يكي از شاگردان شيخ الرئيس در مباحثه با وي بر «حركت جوهري» اصرار ورزيد، شيخ پاسخي به وي نداد و وقتي علت امتناع شيخ را پرسيد، شيخ فرمود: «با پذيرش حركت جوهري، انقطاع با گذر زمان در پرسنده و پرسش شونده، رخ داد. ديگر نه از آن سائل، چيزي ماند و نه آن از سوال شونده! پس چه كسي بايد به چه كسي پاسخ دهد!؟»
به هر روي صدر المتألهين (قدس)، بناي ديگر در حكمت نهاد و حركت جوهري را با اثبات رساند. اما حكمت صدرايي را با دولت مشائي چه كار؟!
چهارم: بيقرار
البته آقاي الهام، چندان هم بي راه نگفتهاند. بنياد عالم بر حركت و تغيير است. كه حضرت عَز اسمُه ميفرمايد: «كل يوم هو في شأن» (الرحمن. ۲۹) و خداوند هر روز شأني از شئون پروردگاري خويش را مينماياند، ميآورد و مي برد. از آنها كه همواره آورده و برده است؛ اقوام، امُم و دولتها است.
و اتفاق را كه از معاني دولت، «بيقراري» است. دولت، ظَفر، مِكنت و مَنزِلتي است كه ممكن است به دست شما بيايد اما نميماند و ميل رفتن دارد و شما را باقي ميگذارد:
بسا اهل دولت به بازی نشست
که دولت ببازی برفتش ز دست (بوستان سعدي)
و اينكه سخنگوي مكرم، فرمود، بنياد عالم بر تغيير است، به طريق اولي، شامل دولت دهم نيز خواهد بود. اين دولت نيز «مستعجل» و رو به گذر است و چندي به پايان آن نمانده است. از عالم هيولا و بالا، بر زمين فرود آئيد و به جاي درس حكمت و انشاء مشغول حساب آخر كار دولت باشيد.
وقت بالا شدن و به وادي ممات، شدن كه شد، با خدا آنگونه كه خواهيد سخن گوئيد!
*منبع: الف
پس از عزل وزير بهداشت وقتي خبرنگاران از سخنگوي دولت، درباره امكان ادامه تغييرات پرسيدند، آقاي دكتر غلامحسين الهام با تلميحي به آراي صدرالمتألهين گفتهاند كه «بنیاد عالم بر اساس تغییر» است. اينكه در «دولت مشائي» كسي بتواند از حكمت صدرائي، سخن بگويد، خود كاري كارستان كرده است.
البته ايشان احياناً اين سخن را بر سبيل مطايبه گفتهاند تا هم به سوال پاسخ داده باشند و هم پاسخ روشني نداده باشند. بنابراين اندكي مزاح در پاسخ به «الهام» به ويژه اگر حكمتآميز باشد، ملال نخواهد افزود. اگر هم ملال افزايد، آن را كه عوض دارد، گلايه را نشايد!
دوم: ميرداماد
ميگويند جناب میرداماد، چون رحلت فرمود، در پاسخ به پرسشهاي ملک قبر به زبان حكمت پاسخ ميداد. ملک از پاسخهاي او چيزي نفهمید و به خدا شكايت برد. نيما يوشيج اين ماجرا را به شعر آورده است:
میرداماد شنیدستم من
که چو بگزید بر خاک، وطن
بر سرش آمد و پرسید از او
ملک قبر که: «من ربک؟!»
«استقصی است!» بدو داد جواب
استقصات دگر زان مُتقن
حیرتش آمد از این حرف ملک
برد این واقعه پیش ذوالمَن
که زبان دگر این بنده تو
میدهد پاسخ ما در مدفن
آفریننده بخندید و بگفت:
«تو به این بنده من حرف مزن
چونکه در عالم دنیا هم بود
حرف ها زد که نفهمیدم من.»
سوم: حكمت سينوي
حكماي «مشائي»، از جمله «حكمت سينوي» حركت بنيادين را نميپذيرفتند. شيخ الرئيس، ابن سينا در «شفا» قاطعانه حركت جوهري را ناممكن و آن را امري موهوم مي دانست. زيرا به زعم وي پذيرش حركت هيولا و جوهر، به منزله فقدان «امتداد» و «پايداري» آن مي بود و فرض پذيرش وجود انقطاع و فاصله هيولا در گذر زمان را نوعي اجتماع نقيضين «بودن و نبودن» تلقي ميكرد.
مشهور است كه يكي از شاگردان شيخ الرئيس در مباحثه با وي بر «حركت جوهري» اصرار ورزيد، شيخ پاسخي به وي نداد و وقتي علت امتناع شيخ را پرسيد، شيخ فرمود: «با پذيرش حركت جوهري، انقطاع با گذر زمان در پرسنده و پرسش شونده، رخ داد. ديگر نه از آن سائل، چيزي ماند و نه آن از سوال شونده! پس چه كسي بايد به چه كسي پاسخ دهد!؟»
به هر روي صدر المتألهين (قدس)، بناي ديگر در حكمت نهاد و حركت جوهري را با اثبات رساند. اما حكمت صدرايي را با دولت مشائي چه كار؟!
چهارم: بيقرار
البته آقاي الهام، چندان هم بي راه نگفتهاند. بنياد عالم بر حركت و تغيير است. كه حضرت عَز اسمُه ميفرمايد: «كل يوم هو في شأن» (الرحمن. ۲۹) و خداوند هر روز شأني از شئون پروردگاري خويش را مينماياند، ميآورد و مي برد. از آنها كه همواره آورده و برده است؛ اقوام، امُم و دولتها است.
و اتفاق را كه از معاني دولت، «بيقراري» است. دولت، ظَفر، مِكنت و مَنزِلتي است كه ممكن است به دست شما بيايد اما نميماند و ميل رفتن دارد و شما را باقي ميگذارد:
بسا اهل دولت به بازی نشست
که دولت ببازی برفتش ز دست (بوستان سعدي)
و اينكه سخنگوي مكرم، فرمود، بنياد عالم بر تغيير است، به طريق اولي، شامل دولت دهم نيز خواهد بود. اين دولت نيز «مستعجل» و رو به گذر است و چندي به پايان آن نمانده است. از عالم هيولا و بالا، بر زمين فرود آئيد و به جاي درس حكمت و انشاء مشغول حساب آخر كار دولت باشيد.
وقت بالا شدن و به وادي ممات، شدن كه شد، با خدا آنگونه كه خواهيد سخن گوئيد!
*منبع: الف